

مجازات تنها برای عبرتآموزی یا تنبیه نیست؛ بلکه در نگاهی عمیقتر، ابزاریست برای اصلاح فرد خطاکار و فراهمکردن زمینهی بازگشت او به جامعه، به عنوان عضوی سازنده و قانونپذیر.
این یعنی اگر کسی به هر دلیلی راه خطا رفت، در مدت مجازاتش فرصتی داشته باشد تا خودش را بازبینی کند، از خطایش پشیمان شود، و زمانی که بازمیگردد، فردی دیگر باشد؛ نه تهدیدی تازه برای جامعه اما آنچه در واقعیتهای اجتماعی، اخبار، تجربیات افراد و حتی آمارهای رسمی مشاهده میشود، حاکی از فاصلهی قابلتوجه با این اهداف است.
مجازاتی مانند حبس، بهویژه زمانی که بدون دقت و تحلیل صحیح بهکار گرفته شود، خود میتواند زمینهساز ارتکاب جرائم بزرگتر گردد. زمانی که زندان به محلی برای تجمع افرادی با سوابق مختلف و گذشتههای تاریک تبدیل شود، در آن صورت مجرمان سادهای که تجربهای ندارند، وارد میشوند و با یک «پکیج کامل آموزش جرم» بازمیگردند.
گاهی افرادی که ذاتاً گرایش به ارتکاب جرم نداشتهاند و صرفاً دچار خطا شدهاند یا قربانی شرایط بودهاند، پس از مدتی در زندان با اشخاصی همنشین میشوند که نهتنها به اصلاح نمیاندیشند، بلکه خود در ارتکاب تخلف مهارت دارند.این ترکیب، دیگر «اصلاح» نام نمیگیرد؛ بلکه بیشتر به «تربیت مجرم حرفهای» شباهت دارد.در چنین شرایطی، فلسفهی مجازات باید از سطح نظری و مکتوب، وارد عرصهی عمل شود. باید بررسی گردد که آیا این مجازاتها در عمل به اهداف موردنظر خود دست مییابند یا خیر؟
و اگر چنین نیست، زمان آن فرا رسیده که بهدنبال راهکارهای جایگزین باشیم؛ از جمله استفاده از مجازاتهای جایگزین حبس، بهکارگیری اقدامات عامالمنفعه برای جرائم غیرخطرناک، توسعهی آموزش، تفکیک دقیق زندانیان، و حتی اجرای اصلاحات بنیادی مانند کاهش فقر و رفع نابرابری اجتماعی که از جمله عوامل اصلی بروز جرم هستند.
در این میان، نقش قاضی، وکیل، قانونگذار، استاد حقوق و حتی دانشجویان این رشته، نقشی بسیار حساس و تأثیرگذار است؛ چراکه این افراد میتوانند مسیر اجرای قانون را بهسوی اصلاح واقعی و پیشگیری مؤثر از وقوع جرم هدایت کنند، یا در نقطهی مقابل، با بیتوجهی به اصول بنیادین، به تداوم چرخهی جرم و مجازات دامن بزنند.
سریال «وحشی» بهخوبی ابعاد تلخ این واقعیت را به تصویر میکشد.شخصیتی که در طول سالها زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی، درگیر مشکلات متعددی بوده، ناخواسته وارد یک پروندهی قضایی میشود، به زندان میافتد، امید خود را از دست میدهد، و کمکم به نقطهای میرسد که مسیر نادرست را نه از روی اجبار، بلکه به عنوان واکنشی آگاهانه به نابرابریها و زخمهای انباشتهشده انتخاب میکند؛ مسیری که سرانجام او را در برابر همان جامعهای قرار میدهد که زمانی در آن قربانی بوده است.در چنین موقعیتی، این پرسش بهوجود میآید که چگونه یک غفلت ساده در تصمیمگیریهای حقوقی و قضایی، میتواند از فردی که پیش از این تهدیدی برای جامعه نبوده، شخصیتی بسازد که امنیت جامعه را به چالش بکشد.
در نهایت، «وحشی» صرفاً یک روایت داستانی نیست؛ بلکه یادآوری تلخی است از اینکه قانون، تا زمانی که بهدرستی اجرا نشود، صرفاً واژهای روی کاغذ است، و عدالت، تا زمانی که مجریان آن به وظایف خود آگاهانه و منصفانه عمل نکنند، میتواند به کابوسی فراگیر تبدیل شود؛کابوسی که ممکن است به راحتی از قاب یک سریال، وارد واقعیت زندگی ما شود.